نگاهي به بازيگري در ايران
در حقيقت در ابتداي حيات سينما خود پديده و اتفاقات آن بسيار بزرگتر و شگرفتر از آن بود كه نقش بازيگري برجسته باشد. سياه و سفيد بودن و از آن مهمتر صامت بودن سينما از اهميت بازيگري در اين روند سرگرمكننده ميكاست و معدود بودند بازيگراني كه به مدد خلاقيت و استعداد استثنايي و نه به خاطر صورت و اندام زيبا به عنوان ستاره ميدرخشيدند.
شايد در ابتداي تولد سينما كسي تصور نميكرد نقش آدمهايي كه در يك ايستگاه قطار يا يك مزرعه بالا و پايين ميروند و گاه به دوربين خيره نگاه ميكنند اينقدر مهم شود كه شغل بازيگري سينما روزي به يكي از سودآورترين مشاغل تبديل شده و بازيگر به عنوان فردي از نخبگان جامعه شمرده شود. در حقيقت در ابتداي حيات سينما خود پديده و اتفاقات آن بسيار بزرگتر و شگرفتر از آن بود كه نقش بازيگري برجسته باشد. سياه و سفيد بودن و از آن مهمتر صامت بودن سينما از اهميت بازيگري در اين روند سرگرمكننده ميكاست و معدود بودند بازيگراني كه به مدد خلاقيت و استعداد استثنايي و نه به خاطر صورت و اندام زيبا به عنوان ستاره ميدرخشيدند. «چارلي چاپلين» و «باستر كيتون» از سينماي كمدي - سينماي مقبول آن سالها - مهمترين مثال هستند كه نشانگر لزوم وجود استعداد بالا براي معروفيت به عنوان بازيگر بودند. اما هر چه سينما جلوتر رفت بر اهميت بازيگري افزوده شد. رنگ كيفيت و صداي سر صحنه همه و همه دست به دست هم دادند تا تماشاگر بتواند بازيگر را با تمام وجود دريابد و در مورد مهارت و متد اجرايي او اظهار نظر كند. شايد در همين سالهاي مياني بود كه سبكهاي متفاوت بازيگري بهطور مستقيم از تئاتر وارد سينما شدند، سبكهايي كه به دو دستهي بزرگ و دو پارادايم بازيگري تقسيم ميشدند اعم از سبك غرق شدن در نقش با نام مكتب «استانيسلاوسكي» و سبك فاصلهگيري از نقش. هر كدام از بازيگران بزرگ عالم سينما بسته به نوع مكتبي كه برميگزيدند يا كارگرداني كه با او كار ميكردند زيرشاخهيي به م?اتب ميافزودند و گاه چون «مارلون براندو» خود تبديل به سبكي در بازيگري ميشدند. از همان سالها بازيگران در سه شاخهي بزرگ طبقهبندي شدند: دستهي اول بازيگراني كه تنها اهداف كارگردان را محقق ميكردند، يعني كساني كه عدم حضورشان يا تعويضشان با بازيگري ديگر در سرنوشت و موفقيت يك فيلم تأثيري نداشت. اين گونه بازيگران نه از لحاظ ظاهر و نه از لحاظ سبك بازيگري در سطحي نبودند كه نامشان را در تاريخ سينما به عنوان بازيگران مطرح و مثالزدني تثبيت كنند. دستهي دوم بازيگراني بودند كه تنها به دليل ظاهر و برخي از حواشي تبديل به ستاره ميشدند. برخي از آنها توانايي بازيگري با استانداردهاي بالا را نداشتند اما حضورشان تضمينكنندهي فروش بالاي يك فيلم بود. دستهي سوم بازيگراني كه روي نقش، كارگردان و در نهايت تماشاگر تأثيري زايدالوصف ميگذاشتند به نحوي كه آن نقش را اصلاً بدون آنها نميشد تصور كرد. جنس بازي آنها و قدرتي كه در اجرا به وديعه ميگذاشتند، حجت را تمام ميكرد. بازيگري سينماي ايران و مشكلاتش دستهبندي مذكور امروزه براي بازيگران ما هم صدق ميكند و سينماي ايران هم از همين دستهبندي تبعيت ميكند. اين درست است كه در ايران نيز مانند سينماي جهان بازيگران توانا به ستاره تبديل شدهاند، اما ستارگان سينماي ايران بهطور معمول از لحاظ توان بازيگري از بازيگران دسته دوم سينماي جهان هم عقبتر هستند. مشكلات بازيگري در سينماي ايران تا حدودي منحصر به فرد است، چرا كه جنس بحران سينماي ايران از جنس بحران سينمايي چون هاليوود نيست. در سينماي كشور ما دو مشكل نرمافزاري و سختافزاري حيات تمام مشاغل سينمايي را تهديد ميكنند. مشكل فيلمنامه و كمبود سينماها، به نوبهي خود هم باعث ايجاد مشكلات فراواني در سينماي ايران ميشوند و هم تأثير مستقيمي بر بازيگري دارند. بهطور معمول در سينماهايي كه از ضعف فيلمنامه رنج ميبرند اولين چيزي كه قرباني ميشود شبكهي روابط متنوع در فيلمنامه است، چرا كه فيلمنامهنويسان در شرايط سينماي بحراني كه حيات و ممات صنعت سينما به گيشه وابسته ميشود و گيشه هم انتظارات قشري و سطحي دارد سعي ميكنند نسخههاي آزمودهشده در فيلمنامهنويسي را تكرار كنند و به اصطلاح ريسك نكنند و اين خود باعث محدوديت در قصهشبكهي روابط و طبيعتاً بازيگراني ميشود كه قرار است در اين شبكهي روابط نقش بازي كنند. در اين صورت بيشتر قصهها حول بنمايههاي تكراري ميچرخد و تهيهكنندگان ترجيح ميدهند در اين قصهها و شبكههاي روابط از چهرههاي آشنا و امتحان پس داده استفاده كنند. اينچنين ميشود كه بسياري از بازيگران در سينماي بدنهيي ايران پيوسته براي تماشاگر تكرار ميشوند و شبكهي تبليغاتي سينما و مطبوعات بهناگزير از آنها ستاره ميسازد؛ ستارههايي كه جاي بازيگران كارآزموده و كاربلد را تنگ ميكنند و تماشاگر را به ديدن خودشان عادت ميدهند. سينما و بحران ميانسالي اگر نگاهي به سينماي هاليوود بيندازيم ميبينيم كه هنوز براي بازيگران ميانسالي چون «آل پاچينو، داستين هافمن، رابرت دنيرو، جودي فاستر» و حتي بازيگران پيرتر نقش هست و هنوز هستند فيلمهايي كه بازيگراني از آن نسل در آنها نقش محوري و اصلي دارند و به فروشهاي بالايي دست مييابند، اما در سينماي ايران بنا به دلايلي كه ذكر شد براي بازيگراني كه سنين جواني را پشت سر گذاشته و به پختگي رسيدهاند ديگر نقشي نيست يا اگر هم هست آنقدر حاشيهيي و كماهميت است كه امكان درخشش آنها در آن نقش بسيار محدود است. اكثر واگذاري نقشها به اين افراد از سر ارادت يا احترام است و از كولهبار تجربهيي كه اين گونه بازيگران در طول ساليان اندوختهاند عملاً هيچ بهرهيي برده نميشود. البته هستند بازيگراني كه با تكيه بر قدرت بازيگري خود هنوز حضوري تعيينكننده دارند، كساني مانند «پرويز پرستويي»، اما بعيد نيست بازيگراني از نسل او چون «امين تارخ، رضا كيانيان» و ... در ساليان نه چندان دور تنها مدرس كلاسهاي بازيگري باشند، چرا كه سينماي ايران چند سالي است كه راه خود را از مسير سينمايي وزين و موفق جدا كرده و در محيطي مملو از جوانگرايي كاذب گرفتار آمده است و ناگزير در دايرهي تكرار ميچرخد و عملاً به جايي نرسيده و نميرسد. ستارههايي كه كور سو ميزنند در چنين شرايطي صنعت سينماي ايران به چند ستاره و چهرهي سينمايي دلخوش است، چهرههايي كه فرض بر اين است كه فروش فيلم را تضمين كنند، اما اين دلخوشي كاذب است چرا كه سينماي ايران در محيطي خود را عرضه ميكند كه نظام ستارهپروري در آن جواب نميدهد. اكثر هنرمندان ما رسم ستاره شدن را به طرقي ياد گرفتهاند ولي روش ستاره ماندن را نميدانند. جامعهي ما، جامعهيي فراموشكار است و هيچ كس را نميتوان يافت كه يك بازيگر برايش طي پنج سال متوالي ستاره باشد و اصلاً ظرفيت بازيگري ما در اين حد نيست. از طرف ديگر نظام ستارهپرور از ابزارهاي رسانهيي و تبليغي و روشهايي سود ميبرد كه در كشور ما غيرقابل تصور بوده و اين چنين است كه به جاي تبليغ براي بازيگران ستاره، فرهنگ بلوتوثپراكني و مچگيري باب ميشود و فروغ ستارهها را روز به روز كمتر ميكند. در حقيقت بايد گفت ساز و كار بازيگري در ايران با عارضهي حذف بازيگران بيجايگزين رو به قهقرا ميرود و آنهايي كه در ميان نوآمدگان از استعداد بالايي برخوردارند هم در شبكهي روابط محدود داستاني تحليل ميروند و دور نيست كه آنها نيز به سرنوشتي دچار شوند كه روزي تنها آن را در بازيگران نسل قبل ميتوانستند سراغ بگيرند. بازيگران و مشكلات صنفي يكي از مشكلات بازيگري در ساختار سينماي ايران كه ربطي به صنعت سينما ندارد اما بهطور مستقيم بر بازيگران تأثير دارد، مشكلات صنفي است. مشكلات مربوط به دستمزد، بيمه و باقي قضايا باعث ميشود بازيگري به عنوان يك شغل اصلي براي بسياري از بازيگران سينما محسوب نشود. به همين دليل بسياري از بازيگراني كه به دلايلي نميتوانند به عنوان بازيگران نقش اول يا ستاره مطرح شوند به بازيگري به چشم شغلي اصلي نمينگرند و برايشان اهميت كمتري دارد. اين موضوع به نوبهي خود باعث ميشود كه بازيگران بسياري از چرخهي بازيگري صنعت سينما خارج شوند و از آنها تنها بتوان در كتابهاي شرح حال بازيگران سراغ گرفت. كليهي اين معضلات از سينمايي كمبنيه ناشي ميشود، سينمايي مثل كشور ما كه با وجود حجم قابل قبول توليد فيلم نسبت به كشورهاي همگن از ضعف اقتصادي رنج ميبرد و طبيعتاً اولين قشري كه از اين ضعف ضرر ميكند، بازيگر و اولين حرفه، بازيگري است؛ حرفهيي كه نخبگان زيادي را به جامعهي ايران معرفي كرده است. منبع: نقد سنيما ـ شماره 31 هادي معيري نژادانتهای پیام /