نقدي بر فيلم فرزند خاك
فرزند خاک زيباترين و پرمعناترين فيلم است چرا که آغاز آن به رنگ وصل است و پايان آن نيز همان وصل، وصل بدين معنا که زن سيد مصطفي تا جسد شوهرش را پيدا نکند آرام نمي گيرد و وصل در پايان نيز بدين مفهوم که فرزند خاک را بايد بزرگ کند يعني در فيلم دو نوع فرزند خاک در حوصله تفهيم مخاطب مي گنجد.
نقد (1) فرزند خاک جزو معدود فيلمهاي ساختهشده در سالهاي اخير است که از ساختار هوشمندانهاي برخوردار است و کارگردان تمامي سعيش را کرده تا فيلمش اثري سردستي و شعاري صرفا در جهت دفاع از ارزشها و بدون هيچ جنبهي زيباشناختي از آب درنيايد و انصافا به لحاظ بصري تا حدي نيز در اين راه موفق شده است. اما چند دليل وجود دارد که باعث ميشود فيلم به رغم ساختار هوشمندانهاش نتواند با بيننده ارتباط خوبي برقرار کند. يکي از آنها فيلمنامهي ضعيف اثر است که البته معضل بزرگ بسياري از فيلمهاي اين سالهاي سينماي ماست. خط روايتي فيلمنامه به خودي خود جذابيت چنداني ايجاد نميکند و فيلمنامهنويسان نيز موفق نشدهاند با اضافه کردن داستانکهاي جذاب خط روايي را تقويت کنند. شايد اصليترين انگيزهاي که فيلمنامه براي دنبال کردن داستان در بيننده ايجاد ميکند مسئلهي سالم بودن جنازهاي است که زن به دنبالش است که با نمايش مردان متعصبي که اينگونه مقبرهها را آتش ميزنند، جنبهي هيجانانگيزي نيز به اين جستجو داده ميشود که آيا زن قبل از اين گروه به جنازه ميرسد يا آنها موفق ميشوند جنازه را به آتش بکشند؟ اما تمام اين تفکرات در نهايت با صرف نظر کردن زن از پيدا کردن جنازه عقيم ميماند و باعث ايجاد احساس سرخوردگي در بيننده ميشود. اساسا اين نوع باز به پايان رساندن فيلم و خصوصا آخرين جملاتي که زن ميگويد (بهت قول ميدم که يه بار ديگه بيام)، معمولا در فيلمهاي روز سينماي دنيا اين تصور را در بيننده ايجاد ميکند که فيلم دنبالهاي نيز خواهد داشت و در واقع نوعي کد دادن به بيننده است که بداند فيلم به اين منظور به اين شکل تمام ميشود. يعني فيلم عمدا در موقعيتي تمام ميشود که در صورت موفقيتش در فروش بتوان با استفاده از نحوه يا لحظهي پايان آن دوباره داستان را در فيلمي ديگر ادامه داد و نمونههاي آن نيز در تاريخ سينما بسيارند. براي مثال در سالهاي اخير ميتوان از «مرد عنکبوتي» و «چهار شگفتانگيز» نام برد. اما آنچنان که از تاريخ سينماي ما برميآيد که تقريبا سابقهاي از دنبالهسازي بر يک فيلم در صورت فروش بالا در آن يافت نميشود تقريبا واضح است که دنبالهاي بر اين اثر ساخته نخواهد شد و در اين صورت پايان بيش از حد باز فيلم توجيهپذير نيست. اگرچه فيلمنامه نيز گاه نکات ريز و هوشمندانهاي در پرداخت دارد که آنها نيز با استفاده بد يا ساختار نادرست از دست رفتهاند يا بسيار ضعيف به چشم ميآيند. مثلا جايي که دو زن پيش بزرگ قوم رفتهاند و او در حال توضيح دادن اين مسئله است که بعضي از مردهها مقدساند و به همين خاطر آنها را نبش قبر نميکنند و کسي که در جنگ کشته شده و يا زني که موقع زايمان بميرد را مثال ميآورد، در همان حال نيز گونا در حال ترجمه کردن جملات بزرگ قوم براي همراهش است و به محض اينکه گونا به جملهي آخر ميرسد، ناخودآگاه صدايش کُند ميشود و لحظهاي مکث ميکند که به نوعي پيشگويي مرگ خودش در پايان فيلم است. يکي ديگر از اصليترين نقاط ضعف فيلم انتخاب بد شبنم مقدمي در نقش اصلي فيلم است. ميميک صورت او و بيانش با شخصيتي که در فيلم بازي ميکند خوب جفت و جور نميشود و براي بيننده همدليبرانگيز نيست و نه آثار بيش از پانزده سال انتظار و خستگي در صورت او مشاهده ميشود، و نه معصوميتي که فيلم سعي در القاي آن از جانب اين شخصيت به بيننده دارد. شايد يکي از دلايلي که در عمدهي لحظات فيلم به جاي صداي سر صحنه از دوبلهي خود او براي صدايش استفاده شده آرامتر کردن لحن بيان او و نزديکتر شدن به متانت شخصيتي است که از او در فيلم انتظار ميرود که در نهايت نيز موفق از کار درنيامده است. به همين علت فيلم به رغم امتيازات مثبت زيادي که بعضا در حواشي دارد نميتواند به اثري ماندگار تبديل شود. امتيازاتي مثل قاببنديهاي گاه زيباي کارگردان و توأم شدن آنها با نماهاي طولاني که بعضا به نظر ميرسد سعي در به رخ کشيدن توانايي کارگردان در کنترل صحنه دارد و بهترين نمونهاش پلان دو دقيقهاي يافتن مهمات و سپس انفجار آن و کشته شدن مونا است، که صرفا به عنوان تکصحنههايي قابل توجه در فيلم باقي ميمانند. يا موسيقي زيباي فيلم که اگرچه بيش از حد رازآميز است اما در اغلب اوقات به کمک صحنه ميآيد، يا بازي بسيار خوب مهتاب نصيرپور بازيگر باسابقهي تئاتر و سينما در نقش گونا که البته براي اين بازي سيمرغ بلورين جشنواره فجر سال گذشته را نيز از آن خود کرد، همه و همه نميتوانند با نواقص گفته شده مقابله کنند و باعث افزايش انگيزه براي ديدن فيلم شوند. ايدهي مرکزي استفاده از فضايي که سالها بعد از جنگ و به واسطه تفحص شهدا به وجود آمده فينفسه براي فيلمسازي جذاب و داراي قابليت گسترش و استفاده زيادي است. اما شايد بهتر بود کارگردان و فيلمنامهنويس به سراغ ايدهاي بديعتر از اينکه «زني سالها است به دنبال جنازهي همسرش است و نميتواند...» ميرفتند. چون به جرأت ميتوان گفت اين ايده شايد اولين ايدهاي باشد که به جهت ساخت يک فيلم در چنين فضايي به ذهن ميرسد و در نهايت نيز همين ايده در اين فيلم با پرداختي معمولي به فيلمي معمولي تبديل شده است که خود اين امر نيز ميتواند از دلايل عدم جذابيت فيلم باشد. منبع: نشريه فيروزه نقد (2) نگاهي به فيلم «فرزند خاک» (محمد باشهاهنگر) «فرزند خاک» پيش از هر چيزي ثابت کرد نه تنها مي توان تاويل هاي متعدد و حتي متضادي از متن جنگ با لايه هاي چندگانه آنکه به ويژه در مفهوم جنگ نزد ما به واسطه بار ايدئولوژيکي که دارد ارائه کرد بلکه هنوز واقعيت هايي از اين پديده پردامنه را مي توان به تصوير کشيد که تاکنون به آن توجه نشده است. از تفحص و کشف اجساد شهدا خبر زياد شنيده بوديم اما محمدعلي آهنگر آن را در قاب سينما و درون يک ساختار تصويري با حفظ ارزش هاي دراماتيکي قصه آنقدر زيبا به ما نشان داد که بيش از هر برنامه پرادعا و استعلايي و شعاري تلويزيون، تقدس و احترام مخاطب را برمي انگيزد. کمتر مخاطبي است که پس از تماشاي فيلم و ترک سينما به سکانس هاي مستندگونه تحويل استخوان ها نينديشد و متاثر نشود. سکانس هاي تکان دهنده يي که فراتر از تاويل هاي عقيدتي و سياسي آدمي را مجذوب خود مي کند و به تامل وامي دارد. اين شگفتي البته به دو علت برمي گردد يکي تازگي آن براي مخاطب که تاکنون در هيچ فيلمي و حتي برنامه مستند تلويزيوني با چنين صحنه هايي مواجه نشده است و ديگر معامله يي که بر سر آنها براي تامين معيشت زنان کرد صورت مي گيرد که دلالت هاي معنايي زيادي در آن نهفته است. جالب است در فيلمي که مخاطب با تصوير زنده شهدا و رزمندگان مواجه نمي شود و قهرمان داستان فردي نيست که در نهايت به شهادت برسد، درک عميق، زيباشناسانه و دردمندانه يي از مقام شهيد مي دهد که در کمتر آثاري از سينماي دفاع مقدس مي توان سراغش را گرفت. اما به دو عامل فوق بايد علت مهم ديگري را نيز افزود که به درخشش فيلم و اثرگذاري آن کمک کرده است و آن پرهيز کارگردان از شعارزدگي، آرمانگرايي و رنگ آميزي احساسي است که همواره سينماي جنگ ما را تهديد مي کند. حاج مرتضي و رفتارشناسي او از انسجام و منطق خوبي برخوردار است و نوع تعامل وي با استخوان ها به زيبايي سکانس کمک زيادي مي کند. حس دروني او در کنار تجربه يي که طي سال ها تفحص و شناسايي اجساد شهدا به دست آورده موجب شده حتي او به قول خودش بوي استخوان وطني را از بيگانه تشخيص دهد. اما تازگي سکانس تحويل استخوان ها به معامله و امرار معاش زنان کرد براي چرخاندن زندگي خويش نيز برمي گردد. استخوان هايي که روزي در کالبد و صورت هاي گوناگون به دفاع در برابر دشمن ايستاده بودند اينک پس از مرگ شان نيز ضامن تامين معيشت و زيستن عده يي ديگر مي شوند و به طور تلويحي بر اين گزاره عقيدتي صحه مي گذارد که عده يي براي عزت زندگي مردم سرزمين خويش جان خود را فدا کرده اند. دعوايي که بر سر عراقي يا ايراني بودن جنازه و مقدار پولي که از بابت اين کشف ميان حاج مرتضي و زن کرد رخ مي دهد همه معامله يي که بر سر آنان براي دنياطلبي گروهي فرصت طلب اتفاق مي افتد را بازنمايي مي کند. اما در پس ظاهر اين استخوان هاي شکسته و گمنام معني عميقي نهفته است که فرزند خاک را مي سازد و عمق مي بخشد. رابطه بين هويت و مليت و ماهيت انساني و حريت آدمي از هر آنچه به او نام و شهرتي خاص مي دهد. اگر چه زندگان به ظاهر تلاش مي کنند هويت و مليت اين استخوان ها را مشخص کنند و در جست وجوي پلاک و نشاني آنها هستند آنان از قيد هر چه تعلق زميني و انساني رها شده اند و هويت خويش را در ماهيت اصيل و واحد بازيافته اند. ديگر فرقي هم نمي کند اين استخوان مربوط به سرباز عراقي است يا ايراني. گويي آنان با رهايي از هويت هاي خودساخته دنيوي و قوميت و مليت و مذهب در اصل مشترک يگانه يي استحاله يافته اند و از اين پراکندگي و کثرت به وحدتي وجودي و هستي شناسانه عروج کرده اند و از اين قطب بندي هاي بشري به يگانگي الهي رسيده و رهايي يافته اند. فرزند خاک اما نقطه درخشان ديگري نيز خلق مي کند که بدون شک نقش آفريني چشمگير مهتاب نصيرپور در نقش گونا است. نقش پيچيده يي که در قالب يک زن کرد رنج کشيده با لهجه کردي شکل مي گيرد و بخش عمده يي از بار معنايي و صورت بندي اثر را بر دوش مي کشد. گونا به واسطه نقش واسطه يي که ميان مينا و زبان فارسي و خانواده اش و زبان کردي بايد ايفا کند موقعيت پيچيده تري دارد که نصيرپور با ظرافت هاي بازيگرانه خويش به خوبي از عهده آن برمي آيد و شخصيت آرام و درونگراي مينا در کنار وي به کنتراست خوبي منجر مي شود که در فراز و نشيب هاي قصه، مخاطب را درگير قصه خود مي کند و به درستي پيش مي رود. اساساً بازي ها در سطح منطقي و کنترل شده هدايت مي شوند و به دام سانتي مانتاليسم و احساس گرايي که دامن بسياري از فيلم هاي دفاع مقدس را مي گيرد، نمي افتد. تصويربرداري حرفه يي عليرضا زرين دست با آن قاب بندي هاي زيبا از طبيعت رنگارنگ کوهستان علاوه بر زيباشناسي بصري فيلم، با تضادي که ميان فرم و محتواي قصه خلق مي کند به تلطيف تلخي داستان کمک مي کند. فرزند خاک با وجود عناصر دافعه داري که در خود دارد مثل وجود يک زبان محلي و فرهنگ قومي و سوژه جنگ و ذهنيت تکراري مخاطب نسبت به آنها، اما کارگردان با روايت منطقي و دراماتيک داستان مخاطب را به تدريج وارد فضاي قصه مي کند و آنها نيز به همراه مينا در جست وجوي راز جسد سيدمصطفي با داستان گره مي خورند و اين جذابيت و گرمي قصه تا پايان فيلم ادامه مي يابد. در جايي که مينا با تولد فرزند گونا، در پي مرگ به زندگي مي رسد و قصه يي که در امتداد روايت خود بوي مرگ مي داد، اينک با تولد، رنگ زندگي به خود مي گيرد و اميدي ديگر در مينا به وجود مي آيد. مفاهيم مرگ، تولد، شهادت، هويت، مليت، سرزمين، عشق، ايمان و زندگي مفاهيمي است که در فرآيند فيلم، تجسمي دراماتيک مي يابند و به تصوير کشيده مي شوند؛ مفاهيمي که برساخته واقعيت هاي زندگي براي همه فرزندان اين خاک است. سينماي ما- رضا صائمي نقد (3) نگاهي منتقدانه به فيلم فرزند خاک فيلم سينمايي فرزند خاک فيلمي است که اين روزها در سينماهاي کشور بر روي پرده سينما رفته است. به راستي اين فيلم که به کارگرداني محمد علي آهنگر جايگاه واقعي و حق به جانب خود را در کانون سينماي ايران باز کرده، از چه محاسن و ويژگي هاي ويژه اي بهره مي جويد. از اين منظر مهم ترين فاکتور اين فيلم که خود را از ديگر فيلم هاي سينمايي متفاوت و مجزا مي نمايد، شايد همان نام بديع و با مفهومي باشد که بر روي آن نهاده شده و البته ارتباط موضوع و محتواي فيلم نيز که با هم همگن و عجين شده اند از ديگر عناصر مهم و پربار فيلم است. اگر چه محمد علي باشه آهنگر در گرداندن اين فيلم دقت فراوان و تلاش مضاعف گذاشته است اما تشريح مقوله خاک در زواياي مختلف که تاکنون از سوي هيچ فيلم سازي در اين حد و نصاب برجسته و تصوير نشده است از ديگر فاکتورهاي برتر و بي بديل و قابل تامل و توجه تماشاگر است. فيلم فرزند خاک کارگردان سعي کرده که فرهنگ استقامت و پايداري و فرهنگ شهيد و شهادت را با خاک درآميزد و اين در آميختگي به گونه اي است که خاک در زواياي مختلف به خصوص معنويب و اعتقادي محل بحث و وارسي است. سيد مصطفي از بچه هاي مذهبي و متديني است که در جبهه هاي غرب کشور حاضر شده و پس از آن توسط دشمن اسير و به شهادت مي رسد. اما آنچه که از محتواي فيلم پيداست گويي که به دست کردهاي شيعه در خاک کردستان عراق به عاريت به خاک سپرده مي شود. مي توان گفت که دو نکته مهم در ابتداي فيلم، بسيار حائز اهميت جلوه مي نمايد. نخست کارگردان ادبياتي را تشريح مي کند که دقيقا همان ادبيات مصداق بارز و به اصطلا ح عصاره فيلم به شمار مي رود. ادبيات بدين مفهوم که ملوان به ناخدا مي گويد: ناخدا انگشترم از دستم افتاد در دريا، و ناخدا نيز در جواب مي گويد: ناراحت مباش گمشده ات پيدا مي شود. به بياني منظور ناخدا اين است که من ناخداي دريا هستم، پس گمشده شما پيدا خواهد شد. در ثاني پخش موسيقي دلگشايي است که دقيقا با موضوع و محتواي فيلم متوازن است، موسيقي اي که پيامش پيامي به رنگ و شمايل پيدايي و وصل است. بنابراين هدف اصلي زني که از تهران به اتفاق پسرش به جبهه هاي جنوب مي رود، پيدا کردن جسد شوهر مفقودالا ثرش به نام سيد مصطفي است. اوج کار فيلم نامه نويس و کارگردان فيلم در آنجا است که زن سيد مصطفي با دادن مقداري پول از سوي زني کردتبار که ظاهرا شوهرش قاچاقچي بوده و بر اثر همين کار از دست رفته است و اکنون کارش پيدا کردن و تحويل اجساد گمشده بچه هاي جبهه و جنگ به کانون تجسس مفقودالا ثرهاست، که در اين جا بايد گفت اين کانون سعي در تفهيم و انتقال خيلي از فرهنگ ها و رويدادهاي تاريخي زمان جنگ را به نسل سوم و چهارم دارد (جا انداختن فرهنگ استقامت و پايداري و ويژگي هاي خاص آن به نسل جوان). در اين فيلم همانطور که ذکر آن رفت يکي خاک است که منشا اثر وحيات است و ديگر بحث اعتقادي و معنوي خاک مي باشد و نويسنده فيلم نيز براساس آموز ه هاي ديني و آيين قراني در حرکت است چه اينکه نامگذاري اين فيلم مويد اين مدعاست بي شک آنچه که در بطن فيلم اتفاق مي افتد و در معناي فيلم تاثير مي گذارد دقيقا معارف ديني و الهي است نامگذاري اين فيلم بدين خاطر که مي توان دو نوع مفهوم را از فرزند خاک دريافت. نخست همان قاعده از خاک بودن و به خاک پيوستن است که آيات قرآن خود بيانگر اين مصداق است و ديگر مي تواند پيامي باشد که فرهنگ اصل و نسب را بازگو مي کند چرا که دفن کردن جسد سيد مصطفي شهيد گمنام در خاک خود يک نوع فرهنگ متداول و پايدار براي ما ايرانيان به شمار مي رود. در اين فيلم علا وه بر اين موارد ما با دو نوع فرهنگ گونه به گون نيز مواجه مي شويم يکي همان فرهنگ رسمي ورايج پايتخت است که اين فرهنگ در يک زن تهراني که از نزديک عرصه جنگ را تجربه نکرده ديده مي شود وديگر فرهنگ اصيل ودست نخورده مردمان شجاع و صادق مهمان نواز روستاهاي کردستان است. يعني کارگردان باتکنيک و ظرافت خاصي فرهنگ مهمان نوازي و بکر اين مناطق را تصوير مي کند. مضاف بر اينکه ما در پايان فيلم به يک اختلا ط فرهنگي برخورد مي کنيم. شايد مخاطب تصور دارد که ما در اين جا با دو نوع فرهنگ متضاد مواجه ايم که امکان کنار آمدن با هم ميسور نيست ولي چون اين دو فرهنگ هدفي واحد را دنبال مي کنند بنابراين امکان اين اختلا ط فرهنگي ممکن است. فرزند خاک زيباترين و پرمعناترين فيلم است چرا که آغاز آن به رنگ وصل است و پايان آن نيز همان وصل، وصل بدين معنا که زن سيد مصطفي تا جسد شوهرش را پيدا نکند آرام نمي گيرد و وصل در پايان نيز بدين مفهوم که فرزند خاک را بايد بزرگ کند يعني در فيلم دو نوع فرزند خاک در حوصله تفهيم مخاطب مي گنجد. يکي همان سيد مصطفي است که جز مشتي استخوان چيز ديگري از آن يافت نمي شود وديگر پسري است که در اين تجسس به دنيا مي آيد و جالب اينجاست که مادر بچه مي ميرد و پسرش را زن مصطفي با جنازه مادرش به خاک ايران ميآورد و اسم پسر را نيز مصطفي مي گذارد (يعني فرزند خاک در فيلم، دو مفهوم دارد يکي خود مصطفي است که فرزند خاک مي شود و ديگر بچه اي است که متولد مي شود و زن مصطفي آن را مصطفي نام مي گذارد) با اين تفاصيل فيلم فرزند خاک به کارگرداني محمد علي آهنگر فيلمي است متفاوت و متنوع و البته مجزا; متفاوت بدين سان که هم از نظر نام متفاوت است و هم از نظر محتوا و پيام. و مجزا بدين مفهوم که فرهنگ شهادت را در دفاع مقدس از زوايايي نو و به لهجه خاک تشريح مي کند. اما نکته بسيار مهمي که بايد به آن اشاره داشت، همخواني اين فيلم در دو جنبه نام و محتواست. اين فيلم که فرزند خاک نام گرفته است و البته آنچه که از محتواي فيلم پيداست نيز کلافي عميق مي باشد که در فرم و محتواي فيلم به چشم مي آيد. يعني نام فيلم همان محتواي فيلم است و محتواي فيلم نيز به دنبال رساندن بار مفهومي نام فيلم. در اين جاست که بايد گفت چنين تداخلي در نام و محتواي اشعار نگارنده اين مقوله نيز به چشم مي خورد و شاعر به سهولت باب تازه اي را نسبت به مقوله خاک براي خواننده باز مي کند. به طوري که در نثرهاي ادبي ذيل مي توان به اين ارتباط موضوع با محتوا پي برد، افزون بر اينکه مقوله خاک هر چند مقوله تازه اي نيست و در وصف آن زياد گفته اند، اما آنچه که در فيلم فرزند خاک رخ مي دهد باآنچه که در اشعار نگارنده اين مقاله تصوير مي شود، همخواني دارند. چه اينکه در چشم خاک شاعر مي گويد: در آغوش اين خاک / وصيت مي کنم / هر که بر بالينم آمد / بخندد / چون، چشم خاک را هرگز نديدم / بگريد. و در طعم روزگار: اي خاک؟ روزگارم، طعم گسي دارد / و تو مي گويي / خوش ترين طعم طعم گس است / پس ديگر فرقي نمي کند / که قفس در جست وجوي پرنده باشد / و يا پرنده در پي قفس. يا در محبت زمين: محبت زمين / بالاتر از محبت مادر است / چون تا زنده ايم / بر دوش آنيم / و در وقت مردن در آغوش آن. يا در تمثيل: انسان زاده خاک است / و بسان مرواريد مي ماند / که زائيده صدف است. يا در صداي جمع: گر تن از تنها جدا مي شود / آنکه صداي جمع مي زند / زمين است. و بالاخره در قطعه ادبي ذيل که براي شهيد گمنامي سروده شده به نام فرزند خاک چنين مي خوانيم: دوست ندارم بنويسند / بربالينم / آرامگاه ابدي فلاني فرزند فلاني / دوست دارم بنويسند / بربالينم گمنامي فرزند خاک. در تشريح و تفهيم قطعه نخست نگاه شاعر دقيقا همان خنده هاي خاک مي باشد. خنده هايي که از چشم خاک مي تراود. اين قطعه در چند زاويه محل بحث مي باشد: يکي خود شاعر است که براي خاک ارزش معنايي و حياتي قايل مي شود. دوم اينکه منشا اثر همه چيز را خاک مي داند و در واقع اين چنين هم هست. چرا که همه اشيا و موجودات و حتي خود انسان از خاک به وجود مي آيد و مهمتر اينکه انسان همه چيز را از خاک دريافت و استفاده مي کند. نکته ديگر احترام و ارج نهادن به بعد اعتقادي خاک براساس آموزه هاي ديني و الهي است. در قطعه دوم شاعر از خاک سوال مي کند که روزگارم طعم گسي دارد و چون پاسخ خاک خوش ترين طعم همين طعم است بنابراين پيام شاعر در دو سطر آخر از درون مايه و پيام ارزنده اي برخوردار است. چون شاعر ابتدا به دنبال پيام اجتماعي است و در سطر بعد به بعد اعتقادي اشاره مي کند. قفس در اين جا به معني محدوديت است. يعني محدوديتي که به دنبال پرنده مي باشد. مقصود پرنده در اين قطعه آزادي اي مي باشد که شاعر از قاعده ايهام بهره مي جويد. در سطر آخر نيز دقيقا شاعر عکس مساله را بازگو مي کند يعني در اين جا پرنده در پي قفس يا همان محدوديت مي باشد. بدين گونه که شاعر پرنده يا همان آزادي را به دنبال محدوديت مي پندارد، لذا در هر دو زاويه هدف و نيت شاعر ارائه پيامي است اجتماعي. روزنامه مردم سالاري نقد (4) فرزند خاک، فيلمي است متفاوت در سينماي جنگ ايران، هم متفاوت با ساخته هاي کارگرداناني که تصويرهاي حماسي در جنگ مي ساختند و هم متفاوت با ساخته هاي کارگرداناني که در لابلاي فيلم هايشان به نقد سياست ها مي پردازند و گاهي هم گرايشي ضد جنگ در فيلم هايشان مي توان پيدا کرد که در ايران با مخالفت برخي مواجه مي شود. فرزند خاک نه اين است و نه آن و جالب اين جاست که سينمايي است هم مطلوب مديران سينمايي و هم مطلوب منتقدان. زني باردار به نام مينا به اميد يافتن جنازه شوهرش که از دوره جنگ در کردستان عراق مانده است و اکنون به چشم مقبره قديسي در او نگريسته مي شود، راهي کردستان عراق مي شود، در لباسي مبدل و به عنوان زني کرد، همراه با زني کرد به نام گوانا که کارش انتقال استخوان هاي اجساد ايراني و دريافت پول در مقابل هر جنازه است. فيلم از جايي جذاب مي شود، که زنان و مردان کرد بر سر قيمت استخوان ها و ايراني بودن يا نبودن آن چانه مي زنند و بعد راه دشواري آغاز مي شود که در حين آن با دشواري ها و رنج هاي مردمي رو به رو مي شويم که از جنگ آسيب ديده اند، فارغ از مليت و زبانشان. فيلم پر از اتفاق ها و جزيياتي است که هر يک قصه اي مستقل را تشکيل مي دهد، اما در اين فيلم در بستري داستاني منسجم کنار هم نشسته اند. بار دراماتيک داستان با شخصيت پردازي هاي مناسب، با موضوعي تازه و جذاب فيلمنامه اي ساخته است که اگرچه نتيجه اش فيلمي تلخ است، اما تلخي اش را تصويرهاي بديع و تازگي هاي موضوع و ديالوگ هاي تاثيرگذار بين دو زن در طول سفر به شيريني تبديل کرده است، شيريني که در ميان زندگي تلخ نيز گاه خود را نشان مي دهد، در قالب رقص و آواز کردي. با اين همه فيلم بيش تر نمايش رنج و تلخکامي مردماني است که جانشان ارزان ارزان است، آن قدر ارزان که در يک روز جان دختر بچه اي با مين هاي کاشته شده گرفته مي شود و جان زني و جان هاي ديگر. در اين فيلم موضوعي مورد توجه قرار گرفته است که کمتر به ان پرداخته شده است. نه در فيلم ها و نه در کتاب هايي که درباره وقايع جنگ و پس از جنگ عراق و ايران نوشته شده است، از انتقال استخوان ها و جنازه ها به اين شکل سخن گفته نشده است و بسياري از کساني که در سينما اين فيلم را مي ديدند، براي اولين بار مي ديدند که بر سر قيمت استخوان هاي رزمندگان ايراني چانه زده مي شود. اين موضوع از آن جا اهميت دارد که حساسيت آن مي توانست براي فيلم مشکلاتي ايجاد کند، اما توانايي کارگردان در ارائه فيلمي جذاب و تکيه بر بار دراماتيک فيلم از حساسيت موضوع کاسته و آن را به فيلمي مطلوب تبديل کرده است. کارگردان توانسته است با توزيع منطقي اطلاعات هم به جذابيت فيلم کمک کند و هم از حساسيت موضوع بکاهد. در اين فيلم مهتاب نصيرپور نقش گوانا را بازي مي کند. او در جشنواره فيلم فجر جايزه بازيگر نقش دوم زن را به خاطر اين فيلم گرفت و بدون ترديد بازي درخشان او نقشي کليدي در فيلم دارد. او با بازي خوبش هم در پرورش شخصيت گوانا تاثير دارد و هم در شکل گرفتن شخصيت مينا. بي بي سي جوايز جشنواره جشن خانه سينما ـ دوره دوازدهم (بخش مسابقه) برگزيده ـ تنديس ـ بهترين فيلمنامه (محمدعلي آهنگر) برگزيده ـ تنديس ـ بهترين فيلم (محمدعلي آهنگر) كانديدا ـ تنديس ـ بهترين كارگرداني (محمدعلي آهنگر) كانديدا ـ تنديس ـ بهترين چهره پردازي (محسن بابايي) كانديدا ـ تنديس ـ بهترين طراحي صحنه و لباس (عباس بلوندي) كانديدا ـ تنديس ـ بهترين تدوين (مهدي حسيني وند) برگزيده ـ تنديس ـ بهترين صدابرداري (عباس رستگارپور) برگزيده ـ تنديس ـ بهترين جلوه هاي ويژه (داوود رسوليان) برگزيده ـ تنديس ـ بهترين فيلمبرداري (عليرضا زرين دست) كانديدا ـ تنديس ـ بهترين موسيقي متن (آريا عظيمي نژاد) برگزيده ـ تنديس ـ بهترين فيلمنامه (محمدرضا گوهري) كانديدا ـ تنديس ـ بهترين صداگذاري و ميكس (سيدمحمود موسوي نژاد) برگزيده ـ تنديس ـ نقش دوم زن (مهتاب نصيرپور) جشنواره بين المللي فيلم فجر ـ دوره بيست و ششم (بخش سينماي معناگرا) برگزيده ـ سيمرغ بلورين ـ بهترين فيلمنامه (محمدعلي آهنگر) برگزيده ـ سيمرغ بلورين ـ بهترين فيلمنامه (محمدرضا گوهري) جشنواره بين المللي فيلم فجر ـ دوره بيست و ششم (بخش مسابقه سينماي ايران) برگزيده ـ سيمرغ بلورين ـ نقش دوم زن (مهتاب نصيرپور) انتهای پیام /