|
مريم سرپرستي خواهرش گلي را به عهده دارد. احمد جوان زحمتكشي است كه به گلي علاقه دارد؛ اما گلي با جوان شيادي به نام فرهاد رابطه دارد و از او آبستن است. فرهاد دوست ناصر است، كه پس از فوت همسرش از دختر بيمارش سودابه مراقبت مي كند. ناصر براي تهيه ي درمان قلب بيمار دخترش از فرهاد كمك مي خواهد. در اين اثنا گلي، كه حاضر نيست بچه اش را سقط كند، بر اثر تصادف كشته مي شود، و فرهاد به ناصر پيشنهاد مي دهد كه با معرفي كردن خود به عنوان فاسق گلي او هزينه ي درمان سودابه را خواهد پرداخت. ناصر مي پذيرد و پس از محاكمه محكوم مي شود. مريم براي گرفتن انتقام از ناصر پرستاري سودابه را به عهده مي گيرد؛ اما در آخرين لحظه از كشتن دخترك صرف نظر مي كند. ناصر پس از آزادي همراه دخترش به محل كار مريم مي رود، و توضيح مي دهد كه او خواهرش را اغفال نكرده است. مريم، كه كماكان درصدد گرفتن انتقام از ناصر است، با او ازدواج مي كند، تا پس از ازدواج با وانمود كردن به فحشا ناصر را رسوا كند. ناصر همسرش را منع مي كند و او را سراغ فرهاد مي برد و فرهاد در عالم مستي فاش مي كند كه فاسق گلي بوده است. با حضور مأموران پليس فرهاد دستگير مي شود و مريم و ناصر زندگي جديدي را آغاز مي كنند.
|